رونیکارونیکا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

رونیکای ریزه میزه ببین چقدر عزیزه

من و موی پریشانش

عزیزم این روزا تصمیم داشتم موهاتو کوتاه کنم، حسابی بلند شده و از اونجایی ک نمیداری برات ببندم یا هد بزنم. اغلب ژولیده هست، ولی دلم نیومد. ببین فر موهاتو. تو ی عکس خرابکاری هایی ک انجام دادی هم مشخصه، ریختن کشمش ها و انداختن فلاسک در میان موج موهایت پریشان است دل           ...
20 مهر 1396

روز کودک

رونیکا خانم گل روزت مبارک. برای روز کودک سه تایی یعنی من و شما و پسر دایی امیرعلی رفتیم اسباب بازی فروشی و برات اسباب بازی گرفتیم، برج قورباغه ک دوست هم داشتیش، البته بیشتر عاشق به هم زدنشی تا رو هم جیدن ولی توپ رو با دستای قشنگت مینداختی توشو با چشمات دنبالش میکردی تا ببینی چ جوری میفته. امیدوارم همیشه شاد و پرانرژی باشی گل دخترم           ...
16 مهر 1396

آهای آهای خبردار

اون روز رفته بودم دانشگاه، برف میومد، خیلییی هواقشنگ بود، بعد از این که کارم تموم شد، میخواستم برم شرکت ک گفتم از فضای قشنگ استفاده کنم و عکس بگیرم، و همون شد اولین عکس مادر و دختر دردونش. عصر همون روز بود ک متوجه شدم ی دونه قد نخود توی دلمه. حس و حال عجیبی بود، زنگ زدم به بابایی و گفتم زودی بیا خونه، بابا که از همه جا بی خبر بود، نگران شد و زودی اومد، فرداش هم رفتیم ازمایشگاه و از وجود دردونه خانم مطمئن شدیم، بعدش هم رفتیم شیراز . مامانی چشمت روز بد نبینه ماشین توراه خراب شد و ماشین رو گذاشتیم تعمیرگاه و با مترو برگشتیم و فردا با همون ماشین رفتیم. خیلی قوی بودی و تو روزایی ک کمی سخت بود و تو شرایط سخت، خم به ابروت نیاوردی و مامانی رو همراهی...
15 مهر 1396

آغاز سخن

سلام دختر گلم امشب تصمیم گرفتم ی وبلاگ درست کنم برات تا خاطرات این روزا از یاد جفتمون نره. برای هردومون به یادگار بمونه و ثبت بشه. امروز 14 مهر 1396 و جمعه هست، شما بعد از کلی آتیش سوزوندن خوابیدیییی ...
15 مهر 1396
1